«حـدیث مـاجرای شطح و طـامـات خیـال خلــوت و نـور و کــرامـات»
شرح گلشن راز، بیت۸۴۸، ص۵۲۸
«رهـا کـن ترّهـات شطح و طامـات خیـال نـور و اسبــاب کــرامـات»
همان، بیت۸۹۰، ص۵۴۷
«شطح» در عرف صوفیان عبارت است از حرکت اسرار واجدان. همچنین سخنانی است که سالکان در حالت وجد و بی خودی بر زبان می آورند که شنیدن آن بر ارباب ظاهر سخت و ناخوش است و موجب طعن و انکار می گردد.[۷۳۷]
دکتر عباسی داکانی می گوید: «شطح، بیان داشت سخنانی که با ظاهر شریعت مخالف باشد، و از آن بوی خود بزرگ بینی و ادّعا استشمام شود».[۷۳۸]
دکتر گوهرین می گوید:
شطح در اصطلاح صوفیان کلمات و عباراتی است که از زبان اغلب مشایخ مشهور بیان شده است و در ظاهر با شریعت سازگاری ندارد و برای آن تعبیرات خاصی عنوان شده، تا آن جا که یکی از عرفای معروف به نام روزبهان بقلی، مقداری از «شطحیات» را فراهم کرد و شرحی عارفانه بر آن ها نوشت و آن را به صورت کتابی درآورد که به نام «شرح شطحیات روزبهان» معروف است. گاهی عارفان، این شطحیات را در نظم و نثر، ترهات و طامات نامیده اند.[۷۳۹]
شکر
«نه فخر است این سخن کز باب شکر است بـه نــزد اهــل دل تمهیــد عــذر است»
شرح گلشن راز، بیت۵۵، ص۳۷
لاهیجی می گوید: «شکر آن است که نعمت را آینه ی منعم سازند و کفر آن که از نعمت به منعم نپردازند و شکر نعمت، به حکم «لئن شکرتم لا زیدنّکم»[۷۴۰] سبب زیادتی کمالات و معرفت می گردد».
شکر نعمت واجب آمد در خـرد ور نـه بگشـایـد در خشــم ابـد
شکـر نعمت، نعمت افزونتـر کنـد صـد هـزاران گل ز خـاری سـر کنـد
نعمـت آیـد پیش تـو علّت شـود طعمـه در بیچـارگـی قـوّت شــود[۷۴۱]
ابوالقاسم قشیری گوید: «حقیقت شکر نزدیک اهل تحقیق مقرّ آمدن باشد به نعمت منعم بر وجه فروتنی و برین وجه خدای تعالی را وصف کنند که او شکور است بر طریق توسّع و معنی این بود که بنده را جزا [دهد] و مکافات کند بر شکر و جزاء شکر را، شکر نام کرد چنان که گفت : «و جزاء سیّئه مثلها ».[۷۴۲]
وی شکر را بر سه قسم می داند: ۱- شکر به زبان ۲- شکر به تن ۳- شکر به دل
شکر به زبان: عبارت است از اعتراف زبان به نعمت های حق تعالی با حالت خشوع و خضوع.
شکر به تن: اطاعت تن و اعضا وجوارح از خداوند ودر خدمت او بودن است.
شکر به دل: «ملازمت بود بر بساط شهود به نگاه داشتن حرمت»[۷۴۳].
اقوال عرفا در مورد «شکر»
«حمدون قصّار گوید: شکر نعمت آن بود که نفس خویش اندر وی طفیلی بینی. … گفته اند که شاکر آن بود که بر موجود شکر کند و شکور، آن که بر مفقود شکر کند. … گفته اند [آن که] بر عطا شکر کند شاکر بود و آن که بر بلا شکر کند شکور بود. … اندر خبر درست آمده است که نخست کسانی که اندر بهشت شوند آن باشند که به هر حال که باشند خدای را عزّ و جلّ شکر کنند».[۷۴۴]
به اعتقاد غزالی شکر مقامی بزرگ و درجه ای بلند است، و هر کسی نمی تواند حقیقت آن را دریابد و به همین دلیل خداوند فرمود: « و قلیل من عبادی الشکور »[۷۴۵] یعنی از بندگان من عدّه ی قلیلی شکر گزارند؛ و ابلیس و آدمی را مورد طعن قرار داده و می گفت «لا نجد اکثرهم ساکرین»[۷۴۶] بیشتر ایشان ساکر نباشند، و
شکر نعمت را به جا نمی آورند.
نشانه ی بزرگ بودن درجه ی صبر در این است که خداوند آن را با ذکر خود، رفیق کرده است و گفت: «فاذکرونی اذکرکم و اشکروا الی و لاتکفرون»[۷۴۷] یعنی: پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و سپس شکر نعمت من به جای آرید و کفران نعمت مکنید.
«رسول اکرم (ص) گفت: «درجه ی آن که طعام خورد و شاکر باشد همچون درجه ی آن کس باشد که روزه دارد و صابر باشد». او گفت :«روز قیامت منادی کنند که«این الحمّادون» یعنی: «کجایند شکر گزاران»، هیچ کس بر نخیزد، مگر آن که خدای- تعالی- را شکر کرده باشد در همه احوال.»… ابن مسعود گوید: «شکر یک نیمه ی ایمان است».[۷۴۸]
حقیقت شکر
تمام مقامات دین با سه اصل آید، شکر نیز چنین است: ۱- علم ۲- حال ۳- عمل
«علم اصل است، و از روی حال خیزد، و از حال عمل خیزد. همچنین علم شکر شناخت نعمت است از خداوند، و حالت شادی دل است بدان نعمت، و عمل به کار داشتن آن نعمت است در آن چه مراد خداوند است».[۷۴۹]
غزالی معتقد است که کوتاهی بنده در شکر گزاری از نعمت های حق تعالی به دو علّت است:
جهل و نادانی نسبت به بسیاری از نعمت های اوست که هیچ کس از اندازه و شمار نعمت های او
آگاهی ندارد.
بنده هر نعمت را که عام باشد، در شمار نعمت های حق نداند و هرگز شکر گزار آن ها نباشد.
مانند: نفس کشیدن.[۷۵۰]
عزّالدین کاشانی می گوید: مقام شکر پس از مقام صبر است. «شکر در لغت به معنای کشف و اظهار است و در عرف علماء عبارت است از اظهار نعمت منعم به واسطه ی اعتراف دل و زبان، چنان که جنید گفت : «الشّکر هو الاعتراف له بالنّعم بالقلب و اللّسان».[۷۵۱]
برای شکر بدایت و نهایتی است که، «بدایت آن علم است به وجود نعمت و کیفیت ادای شکر هر نعمتی و نهایتش عمل بر مقتضای دلالت علم».[۷۵۲]
شمع
« شراب و شمع و شاهد عین معنی است که در هر صورتی او را تجلّـی است»
شرح گلشن راز، بیت۸۰۵، ص۵۰۶
«شـراب وشمـع و ذوق و نـور عـرفـان ببین شاهـد کـه از کس نیست پنهـان»
همان، بیت۸۰۶، ص۵۰۷
«شـراب اینجـا زجـاجـه شمـع مصبـاح بـود شـاهــد فـروغ نــور ارواح»
همان، بیت۸۰۷، ص۵۰۸
«شمع» نور عرفان است که در دل عارف صاحب شهود افروخته می گردد وآن دل را منوّر می گرداند».[۷۵۳]
دکتر سجّادی می گوید: به قرآن کریم، شمع الهی گویند.[۷۵۴]
برتلس معتقد است که شمع، عرفان دل است و به احوال تجلّیات آثاری و اسرار و لوازم آن و همچنین
بر شجره ی بدن هم شمع گویند.[۷۵۵]
شوخی
«چـو دام فتنـه می شــد چنبــر او بـه شـوخی بـاز کــرد از تـن ســر او»
شرح گلشن راز ،بیت ۷۷۰، ص ۴۸۹
لاهیجی می گوید: شوخی اشاره به جذبه ی الهی است.[۷۵۶]
شوق
«دل چرخ از چه شد آخر پر آتش؟ ز شـوق کیست او انـدر کشــاکش؟»
فرهنگ اصطلاحات عرفانی گلشن راز و شرح آن ها بر اساس ...